فرشته زمستونی ما نادیافرشته زمستونی ما نادیا، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

❤نادیا و نلیا تمام هستی ما❤

کارهای جدید نلیا و سوغات یادگاری از هندوستان...

روز شنبه 16 اردیبهشت آقا بهرام از هند اومد ایران ...آقا بهرام دوست بابایی هست که از هند تور میاره ایران و بابایی هم 2 هفته باهاشون میره و با گروهشون ایران رو به توریست ها نشون میدن... اینبار آقا بهرام 1 هفته زودتر اومد ایران که پیش پدر و مادر و برادرش بمونه و کنارشون باشه...و از هند برای نادیا و نلیا جون یه سوغات سفارشی آورده ...یکی از مسافرای سری پیش که یه خانوم پیر و مهربون بود و نادیا رو دیده بود و باهاش عکس انداخته بود یه هدیه خیلی خوشکل و با ارزش به عنوان یادگاری برای دخملی فرستاده و چون شنیده که نادیا جونم خواهردار شده یه هدیه هم واسه نلیا جونم فرستاده ...     خبر جدید از نلیا اینکه.... نلیا جونم در روز ی...
4 آبان 1392

6 ماهگی نلیا جان...

 6....... نلیای من امروز 6 ماهه شدی...19 اردیبهشت 1391و در ورهرام روز.... 6 ماه پیش همچین روزی در ساعت 9:35 دقیقه صبح تبدیل به یه فرشته ی زمینی شدی... عاشقانه دوستت دارم عزیزم 6 ماه از وجودت در کنار ما گذشت...ممنون که اومدی و زندگی رو شیرینتر از قبل کردی...                                                        پ.ن. روز 6 ماهگی نلیا ساعت 9:35 دقیقه که لحظه ت...
4 آبان 1392

شروع سوپ خوردن نلیا و آمدن مهمان ...

روز جمعه 1 اردیبهشت...زن دایی و فریبرز پسر دایی بابایی از یزد اومده بودن تهران.دایی بابایی و پسر دایی بزرگش نیومده بودن...اونها برای دیدن نلیا جونم با رستم پسر دیگش که تهران زندگی میکنه اومدن خونمون و من هم خیلی سریع 1 ساعته با کمک بابایی دال و برنج پختم ...مهمونها که اومدن و بعد از دیدنی و شام ساعت 10:30 شب با اونها رفتیم خونه مامانی...برای صحبت راجع به ازدواج فریبرز با یکی از آشناهامون... بعد از 1 ساعت برگشتیم خونه ....ولی نادیا بازم اونجا موند... شنبه روز شروع سوپ سبزی برای نلیا جونم بود... براش شوپ پختم و اونم خیلی دوست داشت...نوش جونش همه رو خورد... و من و بابایی هم خیلی خوشحال شدیم... اخه بابایی کار نداشت و خونه بود...بعد ا...
4 آبان 1392

شروع تغذیه تکمیلی واسه نلیای عزیزم...

دوشنبه 14 فروروردین...دختر عزیزم در آغاز 6 ماهگی...(5ماه و 3 روز) اول اینکه:نلیا جونم دیگه مثل کدو قلقله زن غلت میزنه ...البته با گریه از پشت به شکم و از شکم به پشت در طول اتاق ... دوم اینکه:میتونه انگشت پاهای کوچولوشو بگیره... سوم اینکه:خیلی دوست داره بشینه و واسش تلاش میکنه... و چهارم اینکه:دیگه میتونه غذای تکمیلی بخوره...هورااااا... دیروز بردیمش پیش دکتر اسفندیار مالی...(که یه جورایی فامیلمون هم میشه)...نلیا جونم 7 کیلو بود و وزن اضافه نکرده بود ...تو دهنش هم آفت زده بود واسه همین بود که چند روز خوب شیر نمیخورد...ولی به هر حال دکتر غذای کمکی رو براش شروع کرد... هفته اول...لعاب برنج هفته دوم...حریره بادام هفته س...
4 آبان 1392

عشق من 5 ماهه شد...

سلام...قبل از تبریک به دخمل نازم به خاطر 5 ماهگیش...یه کم از روز جمعه میگم...    یه 2 روزی بود که به خاطر خاکبرداری خونه کناریمون رفتیم خونه مامانم.. واسه همین آپ نبودیم... روز جمعه 18 فروردین 1391...هوا عاااالی بود و ما برای عید دیدنی و دیدن یه نی نی رفتیم خونه شهرام پسر عموی پدرم و همسرش ماندانا جون ...پسر کوچولوی اونها 1 ماه از نلیا جونم نی نی تره و اسمش سپنتمان هست.. .و خواهرش که 1 سال از نادیا جونم کوچیکتره و اسمش مانتره هست...           اونروز بعد از دیدنی همسری مادر و خواهرم رو برد خونه و خودشم رفت سر کار و من و دخملام اونجا موندیم تا شب...نادیا و مانتره...
4 آبان 1392

نلیا کوچولومون غلت زد...

15فروردین 1391 ...نلیا امروز ظهر غلت زد و بالاخره بعد از تلاشهای زیاد واسه غلتیدن موفق شد ...قبلا تا نصفه میرفت و برمیگشت ولی امروز کامل غلتید و به شکم خوابید...اونقدر از این کار خوشش اومده که همش این کار رو تکرار میکنه و اصلا صاف نمیخوابه... حتی وقتی پوشکش رو عوض میکنم هم غلت میزنه...یه چیز جالب اینه که دستش زیرش میمونه و شروع به گریه میکنه... اینم اولین باری که عسل من خودش غلت زد..   .و همونطور که میبینین دستش زیرش مونده...            اینم عکس روز 16 فروردین.....
4 آبان 1392

نلیا در 3 ماه و 14 روزگی...

  دختر عزیزم مثل عسل شیرین شده   من و بابا و نادیا جون و مامانی و بابایی و خاله رو میشناسه و وقتی میبینتمون یه خنده ای تحویلمون میده که ما رو میبره رو ابرا... حالا دیگه وقتی باهاش حرف میزنیم قشنگ گوش میکنه و با زبون خودش باهامون حرف میزنه... سعی میکنه غلت بزنه ولی تا نصفه میره و باز میاد سر جاش... تازگیا وقتی زیاد گریه میکنه از چشماش اشک میاد... وقتی میندازیمش بالا خوشش میاد و ذوق میکنه... عاشق نگاه کردن به تلوزیون شده... با آب دهنش حباب درست میکنه... با دستای خودش بازی میکنه...    آب دهنش همیشه سرازیزه...    گاهی هم قهقهه میزنه...    ...
4 آبان 1392

نلیای 2 ماه و 10 روزه ی ما...

نلیا خانوم من داره بزرگ میشه.... حالا دیگه خنده های قشنگش کاملا ارادی شدن...    چهره ی من رو از بقیه تشخیص میده...    صدا ها رو بهتر متوجه میشه و با صدای جغجغه هش آروم میشه....    صداهای بلند از خودش در میاره (مثل ذوق کردن).... خوابش کم شده و بیشتر روز رو بیداره....                  اینا هم جغجغه هایی هستن که وقتی نلیا تو دلم بود باباش از هند براش آورده بود...                                   &nbs...
4 آبان 1392